سکوت مهتاب
بسم الله
امروز به یک وبلاگ سر زدم که به مناسبت ۲۴ بهمن یادبود ۴۰ امین سال درگذشت فروغ فرخزاد، بخشی از نامه های فروغ به پرویز شاپور را روی وبلاگش گذاشته است. من هم عین مطلب را با حفظ امانتداری از وبلاگ «سکوت مهتاب» می آورم. نه به فروغ که نویسنده است کاری دارم نه به پرویز که مخاطب نامه هاست، بلکه عاشقانه های واقعی، ساده و آرامی که در این نامه ها جاریست را دوست دارم:
" امشب دعا خواهم کرد و آن قدر از خدا موفقيت تو را در اين امر خواستار مي شوم که خدا دلش به حال من بسوزد و بيشتر از اين در انتظارم باقي نگذارد؛ تو هم دعا کن، به خدا خيلي خوب است "
" پرويز محبوبم ...من اين نامه را در حالي که يک دنيا غم و رنج به روحم فشار مي آورد، براي تو مي نويسم من از ديروز تا به حال اشک ريخته ام چاره اي هم غير از گريه کردن ندارم "
"پرويز ... اين حرف مرا آتش زد و مي خواستم فرياد بکشم، اما فقط گريه کردم. مي دانم که خيلي بدبختم. ببين چه حرف عجيبي به من مي زنند؛ به من مي گويند که تو رافراموش کنم. اين براي من غير مقدور است. من تو را با يک دنيا اميد و آرزو دوست دارم. من فقط براي اين زنده ام که با تو زندگي کنم. تو براي من به منزلۀ جان عزيز شده اي. من تو را از صميم قلب دوست دارم. پس حق دارم گريه کنم ."
" من بدون تو حتي يک لحظه هم نمي توانم زندگي کنم. من تو را حالا بيش از هميشه دوست دارم و احساس مي کنم که به جز تو هيچ کس ديگر را نمي توانم دوست داشته باشم ."
"پرويزم ... من تو را با يک دنيا اميد دوست دارم و فقط خوشبختي ات را از خدا مي خواهم و شنيدن اين مطالب مرا رنج مي دهد. من از ديروز تا به حال فقط اشک ريخته ام يک حالت عجيبي دارم به قول پوران حس فداکاري در من بيدار شده و حاضرم همه نوع مشقت رادر راه رسيدن به مقصودم و به خوشبختي که در کنار تو تأمين مي شود تحمل کنم "
"با من قدري صميمي تر باش ... اگر تو در نامه هايت با من به راستي و از ته قلب صحبت کني هزار بار بيشتر دوستت خواهم داشت . "
"پرويز عزيزم پس چرا عکست را برايم نفرستادي اين دفعه حتما بفرست من هم عکس مي اندازم هفتۀ آينده برايت مي فرستم نمي داني چه قدر دلم برايت تنگ شده. چه قدر دلم مي خواهد تو را ببينم. کاش يکي دو روز پيش من مي آمدي "
" پرويز ... اما تو خيلي کمتر از من در اين باره فکر مي کني و يقين دارم آن قدر که من تو را دوست دارم تو مرا دوست نداري "
" تو مي تواني مرا دوست داشته باشي، ولي نمي خواهي، چرا ؟... نمي دانم چرا ... اگر مي خواستي مي آمدي. من آنچه را که مي خواستم براي تو نوشتم و حال تو را واگذار به عشقي مي کنم که نسبت به من ابراز مي داري. تا اين عشق چه حد و تا چه اندازه در وجود تو نفوذ کرده باشد ... آن را هم نمي دانم. "
"پرويزم دلم مي خواهد هميشه به من بگويي فروغم يا فروغِ من چون اين کلمه به من قوت قلب و اطمينان مي دهد و من در هر بار که آن را بشنوم به ياد مي آورم که مال تو هستم؛ مال تو که اين قدر دوستت دارم ."
منبع : http://www.a3moun.blogfa.com