غزلی از فاضل نظری

 

بسم الله

از کتاب اقلیت فاضل نظری یک غزل-كه اين روزها بدجوري در حال و هواي اين شعر هستم- انتخاب کردم و به یاد روزهای اول زندگی طرلان، اينجا آوردم:

این طرف مشتی صدف، آنجا کمی گِل ریخته
موج، ماهی های عاشق را به ساحل ریخته

بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته

مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است
زندگی در کام ما زهر هلاهل ریخته

هرچه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند!
حال، صدها دام ِ دیگر در مقابل ریخته

هیچ راهی جز به دام افتادن صیاد نیست
هرکجا پا می گذارم دامنی دل ریخته

عارفی از نیمه ی راه تحیر بازگشت
گفت: خون عاشقان منزل به منزل ریخته...

 

ميراث پدر عليه السلام !

 

 

 

 

بسم الله

 

دوستاني كه عيد قربان گذشته برايشان پيامك تبريك فرستادم، يادشان مي آيد كه گفتم :‌

«شايد خداي ابراهيم را از آن روي خليل ناميد كه به مهرباني دل ابراهيم مي باليد و همان ابراهيم فردا روزي دلش را قرباني كرد ... »

ابراهيم عليه السلام را خيلي دوست دارم به خاطرش دل مهربانش. خداوند ابراهيم را در قرآن «اوّاه» ناميده است. آنجا كه قریب به این مضامین مي فرمايد دیگر براي پدرت آمرزش مخواه كه ما او را به دوزخ خواهيم افكند ولي ابراهيم باز از خداوند براي پدرخوانده اش-آذر- آمرزش مي طلبيد. اينجا كه مي رسد خداوند مي فرمايد ابراهیم اواه و بردبار است. در بيشتر ترجمه ها اواه به معناي مهربان آمده است. اما برخي ديگر از تفاسير معتقدند كه اواه به معني كسي است كه بسيار آه مي كشد. جاي ديگري هم ديدم كه امام صادق عليه السلام به عيادت يكي از ياران خود رفته بودند كه ديدند از درد آه مي كشد و از طرف ديگر تلاش دارد با اين حالش ذكر بگويد. امام عليه السلام به او فرمود : همان آه كه مي گويي نام خداوند است و همان آه تو ذكر خداوند است.

ازقضا كتاب «من هشتمين آن هفت نفرم» از عرفان نظر آهاري را امروز به زحمت از يكي از دوستان گرفتم كه مطالب بسيار زيبايي را گرد هم آورده بود؛ ديدم نمي شود ازآنها ننويسم. اول كتاب اينگونه آغاز مي شود:

«در خبر است كه حق -جل جلاله- سه نام از نام هاي خود به ابراهيم فرستاد : يكي از آن «آه» بود كه بر دوام ابراهيم مي گفتي : آه.

اگر تندرستان و اهل سلامت را نود و نه نام ببايد اهل بلا را يك نام ببايد. نود و نه نام همه از زبان برآيد اما آه از ميان جان برآيد؛ زبان و كام را به آه، راه نيست.

از روح الارواح في شرح اسماءالملك الفتاح، نوشته : احمد بن منصور سمعاني»

 

و مطلع آن :

ميراث پدر عليه السلام

سهراب نيستم و پدرم تهمتن نبود . اما زخمي در پهلو دارم . زخمي كه به دشنه اي تيز،‌ پدر برايم به يادگار گذاشته است.

هزار سال است كه از زخم پهلوي من خون مي چكد و من نوشدارو ندارم.

پدرم وصيت كرده است كه هرگز براي نوشدارو،‌ برابر هيچ كي‌كاووسي،‌گردن كج نكنم وگفته است كه زخم در پهلو و تير در گُرده، ‌خوشتر تا طلب نوشدارو از ناكسان و كسان. زيرا درد است كه مرد، ‌مي زايد و زخم است كه انسان مي آفريند. پدرم گفته است : قدرهرآدمي به عمق زخم هاي اوست. پس زخم هايت را گرامي دار. زخم هاي كوچك را نوشدارويي اندك بس است، تو اما درپي زخمي بزرگ باش كه نوشدارويي شگفت بخواهد؛ و هيچ نوشدارويي، شگفت تر از عشق نيست. ونوشداروي عشق تنها در دستان اوست.

او كه نامش خداوند است.

پدرم گفته بود كه عشق شريف است و شگفت است و معجزه گر.

اما نگفته بود كه عشق چقدر نمكين است و نگفته بود او كه نوشدارو دارد، دستهايش اين همه از نمك عشق پر است و نگفته بود كه او هر كه را دوست تر دارد، بر زخمش از نمك عشق بيشتر مي پاشد!

زخمي بر پهلويم است و خون مي چكد و خدا نمك مي پاشد. من پيچ مي خورم و تاب مي خورم و ديگران گمانشان كه مي رقصم! من اين پيچ و تاب را و اين رقص خونين را دوست دارم، ‌زيرا به ياد مي آورم كه سنگ نيستم، چوب نيستم، خشت و خاك نيستم، كه انسانم . . .

پدرم وصيت كرده است و گفته است : از جانت دست بردار، از زخمت اما نه، زيرا اگر زخمي نباشد، دردي نيست و اگر دردي نباشد در پي نوشدارو نخواهي بود و اگر در پي نوشدارو نباشي عاشق نخواهي شد و عاشق اگر نباشي،‌ خدايي نخواهي داشت . . .

دست بر زخمم مي گذارم و گرامي اش مي‌دارم كه اين زخم عشق است و عشق ميراث پدر است.

ميراث پدر عليه السلام !

 

به دلم بدهکارم . . .

 

بسم الله

از وقتي رفتم آموزشي و بي كارهستم،

بد جوري گرفتار بدهي هايم به خودم شده ام.

دلم اصراردارد كه به قاعده يك سال و اندي به او بدهكارم.

آخر به خاطر "او" پا روي خواسته هاي دلم گذاشتم

ولي"او " هم خواسته هاي دلم را نشنيد.

اينجا است كه دل گريبانم را رها نمي كند.

نمي دانم چه كارش كنم؛

...